مردم چشمم به خون آغشته شد، در کجا این ظلم بر انسان کنند. اون از هوای دلمون و این از هوایی که استنشاق میکنیم نه عرضه تغییر و بهبود داریم (دارم) و نه اینکه دستی فرود آید و نجات دهد. تا کی در این حال و هوای خاکستری زجرکش شدن و تا کی در تالاب حسرت دست و پا زدن، . به پا خیز! به پا خیزم؟! برای چه؟! چه چیز مانده که ارزش به پا خاستن داشته باشد؟! از حیثیت بر باد رفته حرف میزنی یا غرور خرد شده؟! از نادیده گرفتن حرف میزنی یا له‌شدگی؟ از پاکی حرف میزنی یا دستمایه ناپاکی‌شدن؟! از سادگی حرف میزنی یا زرنگی؟! از تقدیر حرف میزنی یا حماقت؟ از جغرافیا حرف میزنی یا تاریخ؟! چه چیز هست، چه چیز در این وجود به نیستی عاریت داده شده میبینی که توان جنبیدن داشته باشد؟ فکر میکنی شوخی میکنم؟! نفرین بر تو که از حرف جدی من معنایی مسخره برداشت میکنی. لعنت خدا بر تو که اینگونه راحت میگویی و نمیدانی قصه چیست حرف دیروز رفته نیست، حرف از فردایی است که دیگر شکوهی برای دیدگان محزون و خسته ندارد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها